مورخین نوشتهاند :
روزی امام مجتبی علیه السلام سواره از راهی میگذشت. مردی شامی بر سر راه آن حضرت آمد و ناسزا گفت. وقتی که فحشهایش تمام شد، امام علیه السلام رو به او کرده و سلامش کرد! آنگاه خندید و گفت: ای مرد! فکر میکنم در این جا غریب هستی... اگر از ما چیزی بخواهی، به تو عطا خواهیم کرد. اگر گرسنهای سیرت میکنیم، اگر برهنهای میپوشانیمت، اگر نیازی داری، بینیازت میکنیم، اگر از جایی رانده شدهای پناهت میدهیم، اگر حاجتی خواسته باشی برآورده میکنیم، هماینک بیا و مهمان ما باش. تا وقتی که اینجا هستی مهمان مایی...
مرد شامی که این همه دلجویی و محبت را از امام مشاهده کرد به گریه افتاد و گفت:
شهادت میدهم که تو خلیفهی خدا روی زمین هستی و خداوند بهتر میداند که مقام خلافت و رسالت را در کجا قرار دهد. من پیش از این، دشمنی تو و پدرت را به سختی در دل داشتم. اما اکنون تو را محبوبترین خلق خدا میدانم.
آن مرد، از آن پس، از دوستان و پیروان امام علیه السلام به شمار آمد و تا هنگامی که در مدینه بود، همچنان مهمان آن بزرگوار بود.
میلاد باسعادت امام حسن مجتبی (ع) مبارک
اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهانی متهم می کنند
ولی مــــــــــهربان باش
اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند ولی شریف و
درســـــــــتکار باش.
نیکی های امروزت را فراموش می کنند ولی
نیـــــــــــــکوکار باش
بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد!
در نهایت می بینی هر آنچه هست همواره میان تو و خداوند است نه میان تو و مردم.
نمی دانم اینجا که ایستاده ام تقدیــــر من است یا تقصیــــــر من .
امــــــا ! وقتی یافته هایم را با باخته هایم مقایسه میکنم .
می بینم چون خــــــــــــــــــــــــــــدا را یافتم هرچه باختم مهم نیست.
آموختم که تمام ماجراهای زندگی فقـــــــــــط :
قــــــــــــانون عشــــــــــــــــــــق بازی با خــــــــــــــــــــــــداســـــــت