مورخین نوشتهاند :
روزی امام مجتبی علیه السلام سواره از راهی میگذشت. مردی شامی بر سر راه آن حضرت آمد و ناسزا گفت. وقتی که فحشهایش تمام شد، امام علیه السلام رو به او کرده و سلامش کرد! آنگاه خندید و گفت: ای مرد! فکر میکنم در این جا غریب هستی... اگر از ما چیزی بخواهی، به تو عطا خواهیم کرد. اگر گرسنهای سیرت میکنیم، اگر برهنهای میپوشانیمت، اگر نیازی داری، بینیازت میکنیم، اگر از جایی رانده شدهای پناهت میدهیم، اگر حاجتی خواسته باشی برآورده میکنیم، هماینک بیا و مهمان ما باش. تا وقتی که اینجا هستی مهمان مایی...
مرد شامی که این همه دلجویی و محبت را از امام مشاهده کرد به گریه افتاد و گفت:
شهادت میدهم که تو خلیفهی خدا روی زمین هستی و خداوند بهتر میداند که مقام خلافت و رسالت را در کجا قرار دهد. من پیش از این، دشمنی تو و پدرت را به سختی در دل داشتم. اما اکنون تو را محبوبترین خلق خدا میدانم.
آن مرد، از آن پس، از دوستان و پیروان امام علیه السلام به شمار آمد و تا هنگامی که در مدینه بود، همچنان مهمان آن بزرگوار بود.
میلاد باسعادت امام حسن مجتبی (ع) مبارک
خوسحالم که شیعه هستم و محب اهل بیت، محب نوادگان پیامبر!
ای کاش بتونم روزی توی چشمشون نگاه کنم و از این همه کم لطفی در قبالشون شرمنده نباشم ...
التمااااس دعاااااااااا ...
خیـــــــــــــــــــــــلی عالی گفتین.ان شالله محتااااااااااااج دعااااااااااااا
سلام عزیزم ...
ممنون که به وبم سر زده بودی و لینکم هم کردی، منم لینکت کردم ...
امیدوارم دوستای خوبی باشیم برای همدیگه ...
سلام عزیزم ...
من امروز صبح رسیدم ...
لطف کرده بودی توی مدتی که نبودم به یادم بودی ...
برات دعا کردم، ایشالا هر حاجتی داری اول خدا و بعد امام رضا حاجتت رو بده ...
امشب خیلی التماس دعا دارم ...
سلاااااااااااااااام گلم رسیدن به خیر
خیــــــــــــــــــــــــــــــلی ممنونم
زیارتتون قبول باشه ان شالله